جیگر مادر و بابا

میگذرد...

بارالها... از كوي تو بيرون نشود پاي خيالم نكند فرق به حالم چه براني،چه بخواني چه به اوجم برساني،چه به خاكم بكشاني...  نه من آنم كه برنجم،نه تو آني كه براني... نه من آنم كه ز فيض نگهت چشم بپوشم نه تو آني كه گدا را ننوازي به نگاهي در اگر باز نگردد،نروم باز به جايي پشت ديوار نشينم چو گدا بر سر راهي كس به غير از تو نخواهم،چه بخواهي چه نخواهي باز كن در كه جز اين خانه مرا نيست پناهي     شاعر: یه عاشق گمنام... زیباترین و بهترین و والاترین ماه های خدا در راهند و من فرصتی دارم برای پیرایش درونم، اگر عمرم کفاف دهد. اگر خدای مهربانم تا لیالی قدر فرصتم دهد. ...
20 ارديبهشت 1391